در این خیمه شب بازی روزگار
درست است من هم عروسک شدم
درست است در سلک بازیچگان
نمایان به صد رنگ و مسلک شدم
سر نخ به دستان در این صحنه ها
نخ آویز دستان دگر شدند
تماشاگران را چه پنداشتی ؟
که مبهوت این گونه منظر شدند
به بازیچه و دستها بنگرید
همه حکم بردار یکدیگرند
گر از دیده ی من تماشا کنید
تماشاگران نیز بازیگرند
ولی من از آنگونه بازیچه ها
نبودم که بیهوده رقصان شوم
سر نخ ندادم به دست کسی
که از رقص او خود گریزان شوم
تماشاگران جمله حیران شدند
از این رقص و نقشی که من داشتم
در این صحنه ها جامه ی ساده ای
که بی رنگ تر شد به تن داشتم
چو این دید آن خیمه شب باز دهر
که تنها تماشاگر صحنه هاست
فغان زد ، تو بازیچه کیستی ؟
که از دیگران نقش و رنگت جداست ؟
بگفتم سر نخ مرا دست توست
نه در دست بازیگران دگر
برای تو تنها برقصم ، ولی
به آزادگی در جهان دگر